نوشته شده توسط : آرزو
باز آمدم از چشمه خواب

 

                             کوزه تر در دستم

مرغان می خواندند

                          نیلوفر وا می شد

                                       کوزه تر بشکستم

در بستم

              و در ایوان تماشای تو بنشستم



:: بازدید از این مطلب : 209
|
امتیاز مطلب : 36
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : 16 / 2 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : آرزو

بشر ، در گوشه ی محراب خواهشهای جان افروز

نشسته در پس سجاده ی صد نقش حسرت های هستی سوز

به دستش خوشه ی پر بار تسبیح تمنا های رنگارنگ

 نگاهی می کند سوی خدا از آرزو لبریز

شب و روزش "دریغ" رفته و ایکاش آینده است

من امشب هفت شهر آرزو هایم چراغان است

زمین و آسمانم نور باران است

کبوترهای رنگین بال خواهش ها

بهشت پر گل اندیشه ام را زیر پر دارند

 صفای معبد هستی تما شایی است

جهان در خواب

تنها من ، در این معبد در این ، محراب

دلم می خواست بند از پای جانم باز می کردند

که من ، تا روی بام ابرها ، پرواز می کردم

از آنجا ، با کمند کهکشان ، تا آسمان عرش می رفتم

در آن درگاه درد خویش فریاد می کردم

دلم می خواست دنیا رنگ دیگر بود

 دلم می خواست دنیا خانه مهر و محبت بود

چه شیرین است وقتی سینه ها از مهر آکنده است

چه شیرین است وقتی زندگی خالی ز نیرنگ است



:: بازدید از این مطلب : 276
|
امتیاز مطلب : 42
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : 15 / 2 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : آرزو
شب پیمان گل ها بر می گردم  *  می رم پایان گل ها بر می گردم

 

به جان تو قسم نه ، نازنینم     *   ولیکن ، جان گل ها بر می گردم

                                                   



:: بازدید از این مطلب : 311
|
امتیاز مطلب : 49
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17
تاریخ انتشار : 14 / 2 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : آرزو
سلام

 

میدونید خیلی وقته حالی از خودم نپرسیدم . امروز اومدم به خودم سلام بدم

بگم دلم برای خودم تنگ شده خیلی وقت من دیگه من نیستم .

نمی دونم.

 درگیریهای روزانه حتی اجازه نمی ده خودت رو به یاد بیاری

واقعا چرا ؟ برای شما اتفاق می افته ؟

یک دفعه چشم باز می کنی می بیینی گم شدی ؟

کجا ؟

تازه اون وقته که دنبال این می افتی که ببینی تو چه موقعیتی قرار داری ؟

حالا اگه دیر نشده باشه ! جالبه

بعدش به خودت می خندی می گی تو این همه مدت من حتی یک بار هم فکر نکردم ؟

چرا ؟ چرا ؟

حالا اگه مثل من خیلی امیدوار باشین سعی می کنید نیمه پر لیوان رو ببینید .

یعنی منفی بافی نکنید . بعدشم هدف بعدی رو شروع کنید .

ولی واقعیت اینه که تو  یه برهه زمانی رو از دست دادی شایدم چندین فرصت ...

پس بهتره فکرات رو جمع کنی تا یهو گم نشی یا خودت رو گم نکنی

گاهی اوقات می خوای ابراز وجود کنی بگی منم هستم حتی اگه نباشی

ولی باید بدونی من کردنت نشون از بزرگی نداره

و برای ابراز وجود رو زمین چیزی پیدا نمی کنی .

باید خودش بخواد تا رها بشی تا من بشی .اگه نخواد نیست می شی



:: بازدید از این مطلب : 250
|
امتیاز مطلب : 60
|
تعداد امتیازدهندگان : 20
|
مجموع امتیاز : 20
تاریخ انتشار : 14 / 2 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : آرزو

 

هوای حرف تو آدم را

 

عبور می دهد از کوچه باغ های حکایات

و در عروق چنین لحن

چه خون تازه محزونی !

حیاط روشن بود

و باد می آمد

و خون شب جریان داشت در سکوت دو مرد

اتاق خلوت پاکی است

برای فکر چه ابعاد ساده ای دارد !

دلم عجیب گرفته است

خیال خواب ندارم .

کنار پنجره رفت

و روی صندلی نرم پارچه ای نشست

« هنوز در سفرم

خیال می کنم

در آب های جهان قایقی است

و من

     مسافر قایق

                   هزارها سال است

سرود زنده دریانوردهای کهن را

به گوش روزنه های فصول می خوانم

و پیش می رانم

مرا سفر به کجا می برد ؟

کجا نشان قدم ناتمام خواهد ماند

و بند کفش به انگشت های نرم فراغت

گشوده خواهخد شد ؟

کجاست جای رسیدن و ژهن کردن یک فرش

و بی خیال نشستن

و گوش دادن به صدای شستن یک ظرف زیر شیر مجاور

و در کدام بهار

درنگ خواهی کرد

و سطح روح پر از برگ سبز خواهد شد ؟

شراب باید خورد

و در جوانی یک سایه راه باید رفت

همین

کجاست سمت حیات ؟

من از کدام طرف می رسم به هدهد ؟

و گوش کن  که همین حرف در تمام سفر

همیشه پنجره را به هم می زد

چه چیز همه راه زیر گوش تو می خواند ؟

درست فکر کن

کجاست هسته پنهان ترنم مرموز ؟

چه چیز پلک تو را می فشرد

چه وزن گرم دل انگیزی ؟

سفر دراز نبود

عبور چلچله از حجم وقت کم می کرد

سهراب



:: بازدید از این مطلب : 251
|
امتیاز مطلب : 57
|
تعداد امتیازدهندگان : 19
|
مجموع امتیاز : 19
تاریخ انتشار : 11 / 2 / 1389 | نظرات ()